زنان سرزمین من

یعنی باز هم باید امیدوار بود؟!

جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۳۶ ق.ظ
زنان سرزمین من - یعنی باز هم باید امیدوار بود؟!

خسته ام؛ از این همه امیدواری خودم به درست شدن اوضاع و احوال. از این همه تلاشم حتی. از اینکه چراغ ته قلبم هنوز روشن است و من همچنان بین همه سیاهی ها حواسم به آن روشنی است. شاید باید سیاهی ها را ببینم و در آن غرق شوم. شاید اصل با آن سیاهی هاست. شاید آن نور، دروغین است. ساختگی است شاید. شاید نباید بغض روز و شبم را با نگاه به آن روشنی، مدام بخورم و لبخند بزنم.

دیشب خواب می دیدم برای رسیدن به بوته های گل بالای یک تپه که اولش خیلی هم بلند به نظر نمی رسید، زدم به راه و یکهو دیدم تپه ای که هموار بود، تبدیل شد به مسیری پرگِل و لای و لیز. همینجور هم مسیر کش می آمد. تمامی نداشت انگار. یک نگاهم به بوته های گل بود و به سختی راه را طی می کردم، نزدیک گل ها که رسیدم دیگر بریدم. توان نداشتم. دلم می خواست یکی دستم را بگیرد و این آخر راهی کمکم کند، ولی کسی نبود. هیچ‌کس. دیگر نه توان رفتنم بود و نه دل برگشتن. همینجور در گِل مانده و چشم به گل‌هایی که در چند قدمی ام بودند، ماندم معطل. راستش را بخواهید در خواب حس می کردم که دارم خواب می بینم و در همان حس چقدر دوست داشتم به گل ها برسم و بعد که مثلا بیدار شدم به خودم بگویم: "دیدی شیما خانوم! دیدی امیدواری ها و تلاشت درست بود؛ دیدی؟!!" ولی...

یعنی باز هم باید امیدوار بود؟!

سال جنگیدن و نجنگیدن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۰۹
یک زن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی