ما زن ها؛ ما زن هایی که خودمان بزرگ ترین دشمن خودمان هستیم؛ جایی که باید درد هم را ببینیم، نمی بینیم؛ جایی که باید نگاه منفی جامعه- اگر بگویم نگاه مردسالار جامعه؛ حرف بدی زده ام؟!- به خودمان را ببینیم، نمی بینیم و همه تقصیرها را گردن همجنسان خودمان می اندازیم؛ بدی های جامعه به خودمان را طبیعی می دانیم و اگر کسی از همجنس هایمان هم بخواهد در موردش حرف بزند و تقبیحش کند، خودمان؛ خودخودمان مقابلش می ایستیم.
ما زن ها بعد از اینکه به مردها اجازه دادیم نگاه صرفا جسمانی به زن داشته باشند و اصلا خودمان هم در راستای همان نگاه آنها زندگی مان را تنظیم کردیم؛ و بعد از آنکه به شوهر دختر همسایه حق دادیم برود سر زن جوانش هوو بیاورد؛ خب چون انقدرها هم دختر همسایه خوشگل نبود؛ و بعد از آنکه برای پسرهای دیپلم و سیکل و بی کارمان رفتیم خواستگاری دخترهای تحصیل کرده و شاغل؛ و بعد از آنکه به دختر همسایه خندیدیم و گفتیم "ترشیده" چون فکر کردیم لایق نبوده که مورد قبول یک مرررررد قرار بگیرد و اصلا هم فکر نمی کنیم که این دختر هم شخصیت دارد و همه همه زندگی اش بسته به انتخاب یک مرررررد نیست و اصلا خیلی از مذکرات امروزی صرفا نرررر هستند نه مرررررد و دختر بنده خدا حق دارد جواب منفی بدهد؛ و بعد از آنکه مجردهایمان به یک دلیل و متاهل هایمان هم به دلایل دیگر سعی کردیم همکار مذکرمان که هم پولدار است و هم کاره ایست برای خودش و حتی زن و بچه هم دارد را تور کنیم و به اصطلاح از چنگ یک زن دیگر درآوریم؛ و بعد از آنکه شاغل هایمان، خانه دارها را مسخره کردیم که شما خاله زنکید و بعد از آنکه درد مادرهای جوان خسته در خانه مانده را حس نکردیم و فقط سرشان غر زدیم که "چه وضع بچه تربیت کردنه؛ چرا افسرده ای همش؟" و ذره ای فکر نکردیم که این آدم دست تنها و این همه کار...
ما زن ها بعد از همه این کارها؛ بعد از همه جنایت ها؛ بعد از اینکه دست هایمان را به خون هم آلوده کردیم؛ تازه یادمان می افتد که چقدر بدبختیم، که کسی نیست دردمان را بفهمد که چقدر تنهاییم که حتی خودمان هم از پشت به خودمان خنجر می زنیم... ولی چه فایده؟!! باز هم روز از نو و روزی از نو. اصلاً جنگیدن با همجنس در خونمان است انگار.
زن ها... و ما ادراک ما زن ها...
وقتی...