... «به نظر من مشکل اصلی امروز زنان، جنسی نیست بلکه مسئله بر سر هویت است. نوعی جلوگیری یا اجتناب از بلوغ زودرس است که با رازوری زنانه استمرار مییابد و جاودانه میشود. نظریه من این است که همانطور که فرهنگ ویکتوریایی به زنان اجازه نمیداد نیازهای اولیه جنسیشان را بپذیرند یا ارضا کنند، فرهنگ ما هم به زنان اجازه نمیدهد نیاز اولیهشان برای رشد و استفاده تمام و کمال از نیروهای بالقوهشان در مقام انسان را بپذیرند و محقق کنند و این نیاز تنها با نقش جنسی آنها تعریف نمیشود…»
... حتی خود من از دختران جوانی شنیدهام که با عبرت از تجربیات ما و از ترس به خطر افتادن موقعیت ازدواج آیندهشان حاضر به ادامه تحصیل بیش از مقطع کارشناسی نیستند چرا که به نظر میرسد دانشگاه نسبتی با «زندگی واقعی» زنانه ندارد و تنها آن را تلخ و غیرقابل تحمل میکند. ادامه تحصیل، حضور در اجتماع، تجربیات متنوع و… برای زنان آرزوهایی مبهم و غیرقابل تعریف برای چیزی بیشتر از سشتوشو و نظافت و بچه آوردن و بزرگ کردن پدید میآورد حال آنکه زندگی توام با رضایت برای یک زن نسبت تام و تمامی با تدوام کودکی او دارد.
... با توجه به سرخوردگی دختران هم نسل من از رقابتهای تحصیلی و کاری این فرض قدیمی درستتر مینماید که به میزانی که زن کودک باقی بماند و احساساتی، وابسته و رشد نیافته باشد نقش خود در جامعه و خانواده را با رضایت بیشتری میپذیرند و حتی با لذت بیشتری به آنها خواهند پرداخت. به افسانه نظم خدادای که نظام طبیعت بر آن مبتنی است ایمان خواهند آورد و خلاهای وجودیش را با هجوم به سمت فروشگاههای بزرگ، لباسهای مارکدار، آرایشهای افراطی و ایجاد تغییر در بدنش برای تبدیل شدن به موجودی صددرصد جنسی پر خواهد کرد تا رضایت و آرامش را در اموری نه دربرابر فرهنگ و جامعه مردسالار و سرمایه داری که هم جهت با آن بجوید.
اما به قول آبراهام مازلو «اگر شما به عمد بخواهید کمتر از آنچیزی باشید که ظرفیتش را دارید، هشدار میدهم که مابقی عمر خود ناشاد خواهید بود»