زنان سرزمین من

جیبم داره خالی میشه دیگه

پنجشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۱۳ ب.ظ
زنان سرزمین من - جیبم داره خالی میشه دیگه

از سال 82 تا حدود سال 88، پیگیر برنامه هایش بودم و فکر و ذکرم شده بود حرف های دینی و توصیه هایی که داشت. جلساتش را دنبال می کردم. نوارهایش- آن زمان ها که سی دی پلیر و ام پی تری پلیر و اینها هنوز نیامده بود- را می گذاشتم در واکمن سونی که بابا برایم خریده بودش و کلی دوستش داشتم، و کل مسیر دانشگاه به خانه و برعکس را گوش می دادم.

اگر بگویم تنها کسی بود که بعد از مدت ها در به دری روحی و فکری و نشستن پای بحث این آدم و آن آدم، بالاخره احساس کردم روح سرکشم حرف هایش را می فهمد، اغراق نکرده ام. بارها قبل تر، پیش آدم های متعدد رفته بودم و از خودم گفته بودم. ولی انگار هیچ کدامشان حتی حرفم را هم نمی فهمیدند. ولی این آدم طی یک توضیح کوتاه 5 دقیقه ای که یک بار در دفترش هول هولکی داشتم، همه روحم را فهمید و درک کرد.

البته حرف هایش را باید سلکت می کردم و با پالایش از گوش و ذهنم می گذراندم، ولی به هر حال همچنان برایم عالی بود.

یادم نیست چه شد که یکهو همه چیز را کنار گذاشتم و گوش هایم را بستم. شاید خسته شده بود روحم، شاید اشتباه کردم، شاید... هرچه بود به هر حال این کار را کردم و از آن سال به این طرف دیگر دارم از جیب می خورم.

انگار کن که آدمیزاد بدو بدوهایی بکند در زندگی اش و ذخیره ای جمع کرده باشد و بعد بنشیند و فقط بخورد و خرجش کند. حتی به فکر این هم نباشد که بلند شود و دوباره آستین بالا بزند تا قبل اینکه به ته برسد. حالا امروز حس کردم دیگر دارد این ذخیره تمام می شود. به آخر رسیده است انگار. تمام این مدت، به خصوص این ماه های اخیر زندگی ام، داشتم از همان ذخیره می خوردم؛ ولی دیگر کفگیر به ته دیگ رسیده و باید زودتر کاری کنم.



,سال جنگیدن و نجنگیدن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی